آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۷

ای پری باز چه رفتت که به شکل بشری

در بشر دین و دلی هست مگر تا ببری

نقد جان بر سر بازار وفا باید برد

خواهی ار عشق چو یوسف صفتان را بخری

از تو شد فاش بمردم همه اسرار مرا

چند ای اشک روان پرده مردم بدری

توسن ناز سبک ران که سری در قدمت

تو مرا عمری چون برق یمان میگذری

از در پیر خرابات مرو ای سالک

راه اینست سرار در قدمی میسپری

خودپرستی کنی ای بت بنهی ایمانرا

با چنین روی در آئینه چرا مینگری

دیدم آشفته بخاک درت ای شیر خدا

می‌کند لابه که شاید سگ خویشش شمری