متحیریم یا رب بکجاست خضر راهی
که چو کور در شب تار فتاده ایم بچاهی
چه کمست باغبانا زتو و زبوستانت
که بپای گلبن تو خورد آب هم گیاهی
همه خلق در گمانند زنقطه دهانت
سخنی بگو خدا را پی رفع اشتباهی
همه عمر بر جمالت نگران و منتظر من
نظری بحالتم کن بنوازم از نگاهی
مژه ات چو جنبشی کرد دل من طپید و گفتا
بخرابی حصاری شده متفق سپاهی
به که داوری توان برد و جز از دعا چه گوید
بگدای ره نشینی چو ستم رسد زشاهی
همه کشتگان چو بینند جمال تو بمحشر
نزند زخون بها دم بحساب دادخواهی
نشنیدم آفتابی بجز از تو سرو گلروی
که برآرد از گریبان بشبان تیره ماهی
برسان بمستحقان تو زکوة حسن رویت
که مباد خرمنت را شرری رسد زآهی
زچه رانیم خدا را تو زمیکده که خامی
که جز این سرا مرا نیست دگر گریزگاهی
بجز از نجف تو آشفته مبر پناه هرگز
که بهر دو کون نبود بجز از علی پناهی
بر کوه رحمت اوست چو کاه جرمت ایدل
بعبث کسی نسنجد بر کوه برگ کاهی