آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۰

دل دردمند عاشق که زدوست داشت داغی

نه عجب زلاله و گل بودش اگر فراغی

نه برنگ لاله در باغ بگل بود مشابه

چه مشابهت بدل داشت اگر نداشت زاغی

چو بدید خط سبزت بلب تو خال زنگی

بشکر بگفت کز چیست مکان گرفته زاغی

تو که رفتی از شبستان و نداد نور ماهم

مگر آه سینه از برق فروزدم چراغی

همه جا خیام لیلی است بدشت خاطر تو

عجبم من از تو مجنون که زحی کنی سراغی

تو که ساقی بهشتی و بجام تست کوثر

چه کم ار کنی عنایت تو به تشنگان ایاغی

مستای هیچ آشفته بر علی تو کس را

بر آفتاب تابان چه کند چراغ راغی