آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۶

لاله سرزد از دمن گل از چمن سبزه زجوی

می بخور بر طرف جوی و سرو گلروئی بجوی

می کشان سرخوش زباده عاشقان از وصل دوست

عارفان خامش ولی زهاد اندر های و هوی

جان زجانان مست شد می در قدح دیگر مریز

گلشن دل سبز شد گو سرو و گل از گل مروی

وصل کعبه در نظر داری زرنج پا منال

گر قدم فرسوده شد ای زاهدا با سر بپوی

تو زهر رنگی که داری جامه ای گل عاشقم

من نیم بلبل که گردم پای بست رنگ و بوی

سر بنه اندر طلب ای آنکه جانان طالبی

عشق ترکان ترک کن یا ترک دین و دل بگوی

الحذر ای مردمک از موج چشم سیل خیز

دجله و جیحون و عمان است این نه آب جوی

بر سر ار سودای وصل دوست داری سر بنه

دست از جانان نمی شوئی تو دست از جان بشوی

چون سر آشفته بار عشق یا بر جان بنه

یا مه ره در دلت مهر بتان تندخوی

از ولی عصر جو درویش آشفته مرا

درد دل جز با مسیحای زمان هرگز مگوی