که گفت ای سرو سیمینتن به طرف باغ و بستان آی
گل افشان کن زرخسار و بتاراج گلستان آی
غلامت تا شود غلمان بهشتی را مشرف کن
برای خجلت حوران بطوف باغ رضوان آی
گرت از چشم بدبینان گزندی پیش میآید
پری وش پرده ای بر بند و شب از خلق پنهان آی
سکندر گو مساز آئینه بنگر ماه رخسارش
خضر را گو بنوش آنلب برون از آب حیوان آی
برای دوستان بربند روز از مردمان پرده
خلاف مدعی بی پرده شب در بزم یاران آی
سرای دل بسی تار است و منزلگاه اغیار است
تو ایشمع شبستان ازل در خلوت جان آی
تو راهست ار گنه بیمر مترس آشفته از محشر
اگر حب علی داری شتابان سوی میزان آی