تو را چه رفت که پیمان دوستان بشکستی
برون شدی زسر عهد و برخلاف نشستی
بدام دانه و خال و خطم بدام فکندی
برنگ و حیله و افسون مرا زقید بجستی
دو چشم وقف بروی تو بود باز ببستی
دلم که مخزن مهر رخ تو بود شکستی
زدامن ارچه بری دستم وز در چه برانی
بیا بیا که بپای تو سر نهم بدرستی
بیار ساقی مجلس زآب میکده جامی
بجرعه ای بنشانم غبار چهره هستی
اگر بزخم درونها نمک زنی زلبانت
بکن علاج دل اول که خود نخست بخستی
زفیض مستی رستی زننگ هوش رهیدی
بدام عشق درافتادی و زخویشتن تو برستی
بت خلیل شکن زیب کعبه دل ما شد
بهرزه از چه بتان رخام را بپرستی
خلیل بت شکن کعبه وجود علی شد
که عقل و حکمت افزاید از شراب به مستی