غم حورت از چه باشد که تو این غلام داری
ز بهشت خاص برخورده هوای عام داری
نکنی به زخم ناسور دل از چه رو رعایت
تو که زلف عنبرینبو خط مشکفام داری
ز شکر لبت چه حاصل که جواب تلخ گوید
چه کنم به سیم سینه که دل از رخام داری
به هوای روز اضحی به منای نورسیده
من و گوسفند قربان تو سر کدام داری
نه عسل نه شکّر است این نه فرات و کوثر است این
چه حلاوت است یا رب که تو در کلام داری
نه همین ز آهوی چین تو عبیر میفروشی
تو هلال غالیهسا به مه تمام داری
به نیام تیغ ابرو و کشیده تیر مژگان
ز که باز یا رب امشب سر انتقام داری
ندهد اگر که نامش به نگین تو فروغی
ز نگینی ای سلیمان تو چه احتشام داری
چه هراس باشد آشفته تو را ز حول محشر
که علیّ و یازده تن به جهان امام داری
تو که تن به عشق دادیّ و شدی نشان طعنه
چه غمت ز ننگ باشد چو هوای نام داری