آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۰

دوشم اسباب طرب جمله مهیا بودی

شاهد و نقل و می و عیش مهنا بودی

چنگ و نی ناله‌کنان بربط و دف در افغان

خندهٔ ساغر و هم گریهٔ مینا بودی

مطربان هر طرفی نغمه‌سرا چون داوود

همه خوش‌لحن‌تر از بلبل شیدا بودی

کرده از صوت حسن محو اثر باربدی

در مزامیر چه استاد نکیسا بودی

شاهدان رقص‌کنان دست‌زنان پاکوبان

همه غلمان بهشتی همه حورا بودی

شمع آن نور که در طور تجلی می‌کرد

ساحت انجمنش سینهٔ سینا بودی

میر مجلس که یکی مغبچهٔ ترسایی

که به لب معجزه‌بخشای مسیحا بودی

اژدر گیسوی او سحر خور و جادوکش

در بناگوش جمالش ید بیضا بودی

می در آن بزم نه ساغر نه سبو خمخانه

محفل از موج قدح غیرت دریا بودی

وه چه می آتش سیاله طلای محلولی

کان یاقوت کزو قوت روان‌ها بودی

تا فشاند به سر مجلسیان شب شاباش

دامن چرخ پر از لؤلؤ لالا بودی

راست خواهی به مثل بود بهشت دنیا

زآنکه آن جنت موعود هم آنجا بودی

هر حریفی به ظریفی شده سرگرم طرب

لیک آشفته در آن واقعه تنها بودی

جنگ از چنگ همی سر زد و رجمر خمار

دوست دشمن شده محفل صف هیجا بودی

پرنیان‌پوش بتی ساده و ساده ز حریر

فرش کویش همه از اطلس و دیبا بودی

ترک چشمش بخورد خون سیاوش چون می

مژه‌اش چاک‌زن پهلوی دارا بودی

قامت معتدلش غیرت سرو کشمر

غمزهٔ متصلش آفت دل‌ها بودی

زابرو و زلف و رخ آن لعبتک فرخاری

صاحب کعبه و محراب و کلیسا بودی

نوش بادا همه دشنام شد و حلقه گسیخت

عیش دوران بنگر کش چه تقاضا بودی

ساقی دور به مستان می زهرآگین داد

ورنه این نشئه کجا درخور صهبا بودی

نازم آن باده که پیمود مغ باده‌فروش

به حریفان که از این لوث مبرا بودی

وه چه باده می توحید ولای حیدر

که شعاع قدحش آتش سینا بودی