تو ای دو دیده بگو کز جگر چه میخواهی
تمام خون شد و آمد دگر چه میخواهی
ز هجر دیده یعقوب بستی ای یوسف
دگر ز جان پدر ای پسر چه میخواهی
ز مصر قند چه خواهی و شکر از اهواز
سخن بگوی و قند و شکر چه میخواهی
مرا ز تیر نظر مردمک به خون غلطید
از این زیاده ز اهل نظر چه میخواهی
درخت مهر و وفا داد بار جور و جفا
از این نهال به جز این ثمر چه میخواهی
ز دشت عشق سبکبار درگذر ای عقل
به روز بادیه پرخطر چه میخواهی
به سوی شهر بقا رخت بر ز ملک فنا
از این سراچهٔ پرشور و شر چه میخواهی
از این سراب شتابان برو به چشمه خضر
چو بحر هست بگو کز شمر چه میخواهی
چو کار حشر بود با علی به روز حساب
بیا بگو که ز جای دگر چه میخواهی
گرفتهای شکن زلف یار آشفته
بگو ز حال خود آشفتهتر چه میخواهی
به چشم خویش در آیینه بین رخ دلدار
ببند دم ز حدیث و خبر چه میخواهی