چند مسافرت دلا سوی حجاز میکنی
کعبه دل طواف کن گر تو نماز میکنی
طوف دل شکسته کن میل درون خسته کن
چون به حقیقی رسی ترک مجاز میکنی
گفتمش این نیاز من گفت نه یکهزار نه
خود تو اگر ز ناز ما کسب نیاز میکنی
برگ حجاز عشق را توشه به جز صفا منه
زاد سفر زآب و نان بیهده ساز میکنی
نرگس مست خفتهاش دیده مردمان ببست
نرگس باغ چشم خود بیهده باز میکنی
قصه این و آن مخوان وصفی از آن دهان بگو
رفت سبکتکین و تو وصف ایاز میکنی
گفتم آشفته را ز تو بود عجب فسانه
گفت بگو ز زلف اگر قصه دراز میکنی