ای مو بر آفتاب تو مشکینکلالهای
ای خط به ماه عارض دلدار هالهای
از احسن القصص نکند یاد یوسفش
خواند از کتاب حسن تو هرکس مقالهای
از ماه تا به ماهی و از عرش تا به فرش
هرکس برد ز خوان عطایت نوالهای
گفتم مدیح حسن تو طغرایی خطت
دادم به بوسه بر لب نوشت حوالهای
اندوختیم خرمن سالوس ساقیا
زآن آب آتشین به من آور پیالهای
ای خوی ز تو طراوت آن چهره برفزود
بر گل نگر تو شبنم و بر لاله ژالهای
چون نیک بنگری دل خونین عاشق است
گر داغدار سر زند از خاک لالهای
جانان جان و مظهر ذاتی و اصل نور
از ماء و طین نه تنها فرخسلالهای
معنی باء بسمله قرآن ناطقی
دست خدا و مظهر لفظ جلالهای
آشفته را نزاده به جز مدحت علی
ای بکر طبع تا تو مرا در حبالهای
ای زلف تا قرین تو شد این دل پریش
مجنون دلشکسته و حیران و والهای