گفتم از سلسله زلف تو دارم گلهای
زیر لب خندهزنان گفت چه بیحوصلهای
کاکل و زلف تو پیوست به هم سلسلهای
زد به بطلان تسلسل خط تو باطلهای
همرهان در سفر عشق بسی بگریزند
بازگشتند و نبردند به سر مرحلهای
نه گمانم ز کمند تو رهایی طلبد
وحشیای را که به پایش بنهی سلسلهای
عاشقی پیشه کن و دست بشو از همه کار
که ندیدم به جهان خوشتر از این مشعلهای
گفت گفتی که بود مشک ز چین فکر خطاست
از حبش آمده در روم کنون قافلهای
آتش عشق تو در شهر درافتاده مگر
زآتشین چهره برافروختهای مشعلهای
بوی روح آیدت از باده صافی ای خم
همچو مریم به مسیحا تو مگر حاملهای
دل آشفته چو آورد مدیحت به زبان
از لبان تو به جز بوسه نخواهد صلهای
سورهٔ حُسن به فرقان محبت خواندم
جز خم ابروی تو نیست برو بسملهای
مرکبم عشق بود مهر علی توشه ره
ما جز این زاد نداریم و جز این راحلهای