آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۲

چو ترک چشم تو خونخوار شد آهسته آهسته

دلم خون دیده‌ام خونبار شد آهسته آهسته

تجلی کرد تا شمع رخت در سینه تنگم

چو سینا مهبط انوار شد آهسته آهسته

بشارت بر به شیراز مصر امشب پیر کنعان را

که یوسف شاهد بازار شد آهسته آهسته

مکن از خار هجران عندلیبا ناله از این پس

که گل از آتش گلزار شد آهسته آهسته

ز بس امروز و فردا کرد اندر وعده وصلم

به محشر وعده دیدار شد آهسته آهسته

تو را زهره‌جبینا مشتری جز من نبود اول

خریدار غمت بسیار شد آهسته آهسته

شد از سودای زلفت رشته اسلام از کف‌ها

مبدل سبحه بر زنار شد آهسته آهسته

همان زاهد که اندر صومعه بودش مقام امن

مقیم خانه خمار شد آهسته آهسته

به وصف شکرستان لب شیرینش آشفته

نی کلکم چه شکربار شد آهسته آهسته