ظاهرا پنهان گذشت از کوی تو
کاز نسیم صبح آمد بوی تو
از چه دارد نافه در جیب و بغل
گر صبا نگشوده چین موی تو
روز و شب پیوسته ام اندر نماز
تا بود محراب من ابروی تو
رم کند از دام ناچار ار غزال
رام شد با دام زلف آهوی تو
عکس خود بینند در آئینه خلق
من ندیدم غیر تو در روی تو
تا هوسناکان گریزند از درت
عاشقان شکوه کنند از خوی تو
باغبان و طرف جوی و سرو ناز
دیده ما و قدی دلجوی تو
نوک پیکان روید از بستر مرا
شب که باشد غیر در پهلوی تو
آسمانا هر سحر از تیر آه
میدرم این پرده نه توی تو
ایکه بحر عشق را طی کرده ای
هفت دریا هست تا زانوی تو
ساقیا زآب خضر مستغنی است
هر که نوشد جرعه ای از جوی تو
تو ولی حق امام هشتمی
شد نهم چرخ آستان کوی تو
از کرم زآشفته خود رخ متاب
کز جهان آورده او روی سوی تو