آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۰

دلا بگریزم از زاهد و یا خمار یا هر دو

ببرم رشته تسبیح یا زنار یا هر دو

دو چشمت خفته است و غمزه ات بیدار دل بردن

بپرهیزم زخواب آلوده یا بیدار یا هر دو

دو زلفین تو طراران دو ترکان تو عیاران

ستیزم من بآنا عیار یا طرار یا هر دو

بسحر غمزه هشیاری بچشمان مست و خونخواری

شکایت گویم از آن مست یا هشیار یا هر دو

بریزد خون من یار و ببخشایند اغیارم

بنالم لاجرم از یار یا اغیار یا هر دو

شکستی رونق کعبه ببردی آب بتخانه

تو خصمی با مسلمانان و یا کفار یا هر دو

دلم رسوای عالم کرده و دلدار کردش خون

زدل شکوه بگویم یا که از دلدار یا هر دو

اگر گویم شوم رسوا نگویم سوزدم سودا

بسوزم از خموشی یا که از گفتار یا هر دو

بسودای گلی با خار و گلچین همعنانستم

بگلچین صبر باید کردنم یا خار یا هر دو

لبش ضحاک جادو زلف او مار است آشفته

پریشان مغزت از ضحاک شد یا مار یا هر دو

نسیم آورد بوی زلف یار و مشک تاتارم

ببویم زلف او یا نافه تاتار یا هر دو

بود حب علی کردار و مدح اوست گفتارم

مباهاتم بگفتار است یا کردار یا هر دو