بنده پیر خراباتم و پیمانه او
که پناه فلک آمد در میخانه او
حاش لله که رود مستی عشقش از سر
هرکه نوشید چو ما باده ز پیمانه او
من به پای خم اگر خاک نشینم چه عجب
سجدهگاه ملکوت آمده خمخانه او
سبحه زاهد و زنار مغان تاج ملوک
همه وقف است به خاک در میخانه او
چشم زهاد بود بر عمل و مستان را
گوش اندر ره الطاف کریمانه او
اگرت آرزوی نکته توحید بود
بشنو وقت سحر نعره مستانه او
شاهی کون و مکان را به گدایی بخشد
بلکه امکان بود از همت مردانه او
واجبش خواند گروهی و گروهی ممکن
عقل حیران شده آشفته در افسانه او
کیست آن بحر ولایت علی آن کاو ز شرف
یازده در ثمین آمده دردانه او
شاید آن گنج نهان جای به ویرانه کند
دل سودازدگان آمده ویرانه او