حذر کن ای دل از آن چشم و ابرو
که ترکست و کمانکش هست و جادو
اگر هندو پرستد آفتابی
تو را خورشید رو زائیده هندو
ززلف و خط چرا پوشیده جوشن
اگر داود نبود آن زره مو
زتیغ ابروانش بر دل آن رفت
که بر بغداد از تیغ هلاکو
بگرد سرو قدت مرغ روحم
زند چون فاخته پیوسته کوکو
تو را منزل بود بر دیده و دل
کند گر سرو بن جابر لب جو
نه خود آشفته بودم من زآغاز
مرا آشفته کرد آن تار گیسو