دریغ از گردش دوران و دور بیثبات او
که هر لحظه به شویی رام میگردد بنات او
چه حرمانخیز این صحرا چه آتشزاست این بیدا
که زاید تشنگی در کام جانها از فرات او
به جم هم عهد جام وی سریرش خوابگاه کی
از این دو بر دوصد پرداخته بنگر ثبات او
عجوزی عشوهگر دوران و خواهانش بود اعمی
بتی سیمین بود دنیا و دلها سومنات او
الا ای آنکه محصولی درودی اندر این مزرع
به مسکینان ببخشا تا که بتوانی زکات او
اسیر چار طبع مختلف تا کی در این دِیْری؟
مجو عهد از موالید ثلاث امّهات او
جهان فانی بود آشفته و لابد فنا گردد
نماند هیچ باقی غیر وجه حق و ذات او