آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۶

در شب تاریک هجران جز می روشن مزن

جز شهاب آتشین بر جان اهریمن مزن

مطربا چون ساز کردی پرده عشاق را

جز نوای راست درهر کوی وهر بزن مزن

سوختی ای برق عالم سوز هر جا حاصلیست

تا که گفتت این گدا را شعله بر خرمن مزن

ای مسیحا پاک بندی در فلک برتر خرام

خواهی ار عین تجرد را دم از سوزن مزن

ایکه اندر دولتی شنعت من درویش را

گرچه داری گلشنی رو طعنه بر گلخن مزن

اندرآ در برم عشق وسر و گلرو را ببین

باغبانا بعد از این لاف از گل و گلشن مزن

خواهی آشفته اگر از ورطه طوفان نجات ‏

جز علی و آل او را دست بر دامن مزن