خبرت هست که چون با تو درآمیختهام
با تو پیوسته ز عالم همه بگسیختهام
نقد دل گمشده در خاک در تو ز ازل
بیهده خاک سر کوی بتان بیختهام
مرغ دل در خم زلفت نه کنون منزل کرد
آشیانی است که طرحش ز ازل ریختهام
همه شب هم نفس مرغ شبآویزم من
عجبی نیست که در زلف تو آویختهام
تا حوادث نبرد ره به من طعن رقیب
به در میکده رحمت بگریختهام
دست حق آنکه پی تفرقه اهل هوس
تیغش آشفته به صد جهد برآهیختهام
یا علی دست مرا گیر که از خلق جهان
همه بگریخته در دامنت آویختهام