آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۲

چندان بکویت ما پا فشردیم

تا سر باخلاص آنجا سپردیم

طوق سگانت کرده بگردون

خود را به تلبیس زآنها شمردیم

گر بود عقلی و ربود دینی

بالجمله پیشت تسلیم کردیم

گر فحش گفتی کردم دعایت

گر زهر دادی چون قند خوردیم

ساقی زرحمت دریاب دریاب

گر صاف نبود ممنون دردیم

در پیش تو غیر تا جان فدا کرد

ار رشک خجلت صد بار مردیم

ما را عمل نیست آشفته مطلق

یک کوه عصیان همراه بردیم

ای نور سرمد ای صهر احمد

ما از سگانت خود را شمردیم