ما گدایان درِ میخانهایم
در گدایی شُهره و افسانهایم
هرکجا سر زد گلی ما بلبلیم
هرکجا شمعی بُوَد پروانهایم
کعبه و دِیْر دیگر را طایِفیم
نه مقیم کعبه نه بتخانهایم
سَبحه و زَنّار را بگسستهایم
ما حریف ساغر و پیمانهایم
یار را عمریست جویاییم لیک
چون نکو دیدیم در یک خانهایم
نرگس جادووَشان را سُرمهایم
گیسوی مَهپارگان را شانهایم
گوهر اسرار حق را مخزنیم
گنج عشق دوست را ویرانهایم
ما غریبان دیار راحتیم
زآشنایان وطن بیگانهایم
صوفیان از ساز مطرب در سماع
ما به رقص از نعرهٔ مستانهایم
هرکه مجنون شد ز سودایی دلا
ما ز سودای علی دیوانهایم
همچو آشفته به دریای وجود
طالب آن گوهر یکدانهایم