آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۰

به گلزار غم عشق تو من آن مرغ خاموشم

که شد از بیم گلچین نغمه‌پردازی فراموشم

چو غنچه تا که زد مهر خموشی بر دهان من

که من با صد زبان چون سوسن آزاده خاموشم

تن بی‌روحم و چون توام بادام دور از تو

نمایانست جای خالیت جانا در آغوشم

دل خونین چو خم گر می‌زند جوشی عجب نبود

که تا هست آتش سودا به جان چون دیگ در جوشم

خدا را ساقیا صهبا به یاران دگر پیما

که من از غمزهٔ آن ترکِ سرخوش مست و مدهوشم

ز شام هجر زلفت تا قیامت شکوه‌ها دارم

مگر صبحی شود طالع از آن طرف بناگوشم

به جان هندوی زلف و خال آن ترک قزلباشم

که کرده هندوی مویش هزاران حلقه در گوشم

پریشان گفته آشفته کی افتد قبول شه

مگر اکسیر عشق تو خورد بر قلب مغشوشم

به زیر بار عصیان مانده‌ام در این سفر یارب

مگر دست خدا بار گران بردارد از دوشم