بیا تا آفتاب می به ماه ساغر اندازیم
ز اخترهای رخشان طرح چرخ دیگر اندازیم
بتان سوزند چون مجمر ز روی آتشین امشب
ز خال و زلف عود و عنبری در مجمر اندازیم
بده می مطرب ساقی به آهنگ هوالباقی
که خونی در دل تسنیم و حوض کوثر اندازیم
قضا چندانکه بستیزد بلا چندانکه برخیزد
یکی را پای بربندیم و آن را سر براندازیم
به وجد آییم صوفیوار دستافشان و پاکوبان
که غلمان را به رقص آریم و حور از منظر اندازیم
تو شاه عرصه حسنی بتاب از زلف چوگانی
که از شوق و شعف چون گوی در پایت سر اندازیم
هجوم آریم ما و مطرب و ساقی و میخواران
درآویزیم با گردون و با اختر دراندازیم
اگر خنجر کشد مریخ ور رامح زند نیزه
به یرغو دادخواهی بر امیر داور اندازیم
امیر مشرق و مغرب خدیو مکه و یثرب
که ما بار گنه پیشش به روز محشر اندازیم
شها آشفتهات را خم شد از بار گنه قامت
بکن رحمی که تا خود را به کوی تو در اندازیم