من به بیداری شبهای غمت معروفم
به صِفات سگ کویت صنما موصوفم
نیست محرومتر از وصل تو کس چون من زار
گرچه در عشق تو اندر همهجا معروفم
به امیدی که دم قتل ببینم رویت
جان به کف منتظر از کشتن خود مشعوفم
تا که عکس تو به بتخانه آذر افتاد
از حرم شوق تو کرده است عنان معطوفم
گفتم آشفته برو از خم زلفش بیرون
گفت حاشا که گذارم وطن مألوفم
من که وقف است زبانم به مدیح حیدر
حاش لله که کس این کار کند موقوفم
یار در پرده و ساقی بده آن جام صفا
شاید از لطف تو این پرده شود مکشوفم