ثمر از نخل عیش دَهْرْ غیر از غم نمیبینم
به جز حرمان ثمر از کشتهٔ عالم نمیبینم
مسیحم گر طبیب آید که جز دردت نمیخواهم
که غیر از زخم پیکانت به دل مرهم نمیبینم
دمی گر همدمم باشی و بگذاری لبم بر لب
همان دم جان دهم چون جز لبت همدم نمیبینم
نشسته میکشان غمناک گرداگرد میخانه
بهشتست این چرا در او دل خرم نمیبینم
چه طوفان دید دوش از اشک یارب مردمِ چشمم
که امشب هفت دریا را به جز شبنم نمیبینم
ببستم دیده بر اغیار بگشودم در دل را
که بینم یار بیاغیار آن را هم نمیبینم
نپندارم ملک چون ما بود سرمست عشق تو
که من این ذوق را جز در بنیآدم نمیبینم
گدای کوی میخانه بسی خاتم به جم بخشد
به دست جم اگرچه غیر یک خاتم نمیبینم
در تو برتر از عرش است ای دست خدا الحق
که من عرش برین را آنچنان اعظم نمیبینم