آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۴

زعقلم جان بتنگ آمد دل دیوانگی دارم

بجانم زآشنائیها سر بیگانگی دارم

نه دیر و نه حرم تسبیح و زنارم زکف رفته

بشمع که نمیدانم سر پروانگی دارم

برآنم تا نهم زنجیر زلف آن پری از کف

کنید آماده زنجیرم سر دیوانگی دارم

خمار آلوده بودم خواستم پیمانه از ساقی

لب میگون او گفتا شراب خانگی دارم

نظر بر شاهد و دل پیش ساقی گوش بر مطرب

حکیما خود بگو کی قوه فرزانگی دارم