زخمها از شیخ و زاهد بیحد و مر خوردهام
تا شکایت بر در پیر مغان آوردهام
گو مَنِهْ تا جم به سر ای مدعی کاندر ازل
سر به جز بر آستان میکشان نسپردهام
آگهی ای پیر میخانه تو از اسرار من
گرچه من از درد دل از صید یکی نشمردهام
فقر تو فخر من است و بندگیت خواجگی
نیستم درویش غیر از تو طلب گر کردهام
نشکفم جز از نسیم نوبهار نوصل دوست
کاز سموم هجر تو آن گلبن افسردهام
خضر میخانه تویی ساقی عیسیدم کجاست
گو بده جامی که از جور زمان دلمردهام
گر نمک سایی تو بر زخمم خنک داغ درون
ور کشم مرهم زخمیست از نو خوردهام
از عنایات بزرگان جهان آشفتهوار
التجا بر درگه شاه ولایت بردهام
ساقی میخانه وحدت علی پیر طریق
کاز همه کون و مکان رو بر درش آوردهام