آن لب شیرین چو جام بوسیدم و باز آمدم
تنگ شکر بسته و از هند و اهواز آمدم
بیحضور دوست عاشق چون زید در بوستان
در بهشتم خواند زاهد رفتم و باز آمدم
بال و پر بشکسته بودم لیکن از رخنه قفس
گلستانی دیدم و لابد به پرواز آمدم
تاختی زد از مژه بر پرده دل شاهدی
لاجرم چون چنگ در مجلس به آواز آمدم
بیسماع چنگ و باده مست و میرقصم ز وجد
بیتو ای مطرب به ساز و نی نوا ساز آمدم
نام تو بردم به محفل سوختم خود را چو شمع
تا چرا در راز عشق دوست غماز آمدم
تار گیسو و بناگوش تو دارم زیبدم
گویم ار موسی صفت از بهر اعجاز آمدم
همچو منصورم بدار امتحان کردی و من
در میان کشتگان تو سرافراز آمدم
با سر زلفت چو بد آشفته همزاد از ازل
با پریشانی از آن همدوش از آغاز آمدم
ای امام هشتمین نشناخته پا را ز سر
تا ببوسم درگهت از ملک شیراز آمدم