نه توبه زاهد پیمانه بد که بشکستم
نه عهد با تو که پیمان به میْکشان بستم
اگرچه رشته جان بافته به مهر جهان
بریدم از همه عالم به دوست پیوستم
غبار گشتم و افتادم از پی محمل
گمان مدار که یک لحظه بیتو بنشستم
شدم به بتکده و سجده بر صنم بردم
گسسته سبحه و زنار بر میان بستم
چگونه دست به داور برم به خونخواهی
اگر که دامنت افتد به حشر در دستم
برو تو زاهد و منعم مکن ز بادهپرستی
که من شفیع گنهپیشگان به روز الستم
علی ولی خدا آن پناه آشفته
که از طفیلش دعوی کنم که من هستم