آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۹

چندانکه وفا کردم و اظهار ارادت

جز جور و جفا زآن بت طناز ندیدم

آشفته نهفتم بدرون گنج غم عشق

جز سینه کسی محرم این راز ندیدم

مطرب زعنایت ره این پرده بگردان

زیرا که ره راست از این ساز ندیدم

درد دل سودا زده با آل عبا گو

کز خلق جز این سلسله اعجاز ندیدم