گمان مدار که من از گزند مار بنالم
مگر زعقرب جرار زلف یار بنالم
مرا که افعی زلفت به پیچ وتاب فکند
عجب مدار که گاهی ززخم مار بنالم
خمار مستیم افزوده شد زنرگس ساقی
که می کشم همه شب باده و زخمار بنالم
بتار زلف ببند و بکش بتیر نگاهم
نیم مبارز عشق ار زکار زار بنالم
مرا بهار و خزان جمله بی تو صرف فغان شد
نیم چو بلبل کز گل بهر بهار بنالم
بناله شب همه شب همدمم بمرغ شب آهنگ
اگر بحلقه آن زلف تابدار بنالم
هر آنکه دور بود از دیار خویش بنالد
خلاف من که غریبانه در دیار بنالم
خبز زخنجر مژگان نداری و خم زلفش
تو را گمان که از آن طفل نی سوار بنالم
اگر که اشتری آشفته از مهار بنالد
بیا به بین که چو بگسستیم مهار بنالم
بلا چه پنجه قوی کرد و نیست قوه دفعش
زدست او ببر دست کردگار بنالم