آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۶

لاابالی‌وار تا رند و قلندر گشته‌ایم

با همه بی‌کسوتی دارای افسر گشته‌ایم

پیش ساقی در نماز و گرد خُم اندر طواف

گوییا از خاک میخانه مخمر گشته‌ایم

خرمن ایمان به باد و سوخته محصول زهد

همدم پیمانه و ساقی و ساغر گشته‌ایم

گوش بربسته ز پند واعظان و ناصِحان

هم‌نشین عود و رود و چنگ و مزمر گشته‌ایم

نکته‌ای خواندیم از آیات عشق و عاشقی

واقف از آیات در هر چار دفتر گشته‌ایم

هر یکی زین هفت اختر شد مربی دهر را

ما مربی از دمی بر هفت اختر گشته‌ایم

لیک از بس ناخلف بودیم در فرمان حق

وه که عاق هفت آبا چار ما در گشته‌ایم

خاتم جم را که عشق اوست از کف داده‌ایم

تا که دیوِ نَفْسْ را ای دل مسخر گشته‌ایم

پیر میخانه چو دید این خجلتم از لطف گفت

بر مس قلب تو ما گوگرد احمر گشته‌ایم

ما محبان علی را دستگیری می‌کنیم

شیعیان را ما شفیع روز محشر گشته‌ایم

گو بیا در سایه اقبال ما آشفته‌وار

زآن که ما روح‌القدس را زیب شهپر گشته‌ایم