محراب نخواهم خم ابروی تو دارم
زُنّار نبندم شکن موی تو دارم
زاهد به حرم نازد و راهب به کلیسا
من فارغم از این دو سر کوی تو دارم
گر بت بپرستم من روی تو صنم بس
ور کعبه ستایم خم گیسوی تو دارم
یک هفته نپایید و به تاراج خزان رفت
میگفت گل ار رنگ تو و بوی تو دارم
حاشا که برم منتی از سد ره و طوبی
در گلشن دل تا قد دلجوی تو دارم
من تشنه و خال از لب نوشین تو سیراب
من مسلمم و رشک به هندوی تو دارم
شیر فلکت چشم سیه دید و همی گفت
من شیرم و اندیشه ز آهوی تو دارم
گر خضر به ظلمات پی آب بقا رفت
من آرزوی خاک سر کوی تو دارم
به دست خدا دستی و برهان ز جهانم
چون روی امید از دو جهان سوی تو دارم
همچون گل آمیخته با گل بودم خاک
هر کس گذرد داند من بوی تو دارم
با پنجهٔ پولاد به من خصم جهانی
آشفتهام و تکیه به نیروی تو دارم