ز همرهان مجازی کناره کن ای دل
کمند الفت اغیار پاره کن ای دل
چو آفتاب حقیقت برآمد از مطلع
از این ستاره وشان رو کناره کن ای دل
گرت هواست که صبحت برآید از مشرق
ز اشک دامن خود پرستاره کن ای دل
ز کشتگان مگرت در نظر بیارد دوست
تو خویش بر مژه او قناره کن ای دل
طبیت حاذق در شهر بند امکان نیست
پی معالجه خویش چاره کن ای دل
برو که سبحه زهاد دام تزویر است
بیا به عود صلیب استخاره کن ای دل
بیفکن از تن خود جامهای عاریتی
قبا و کسوت از این نه قواره کن ای دل
به جز سرای مغان فتنهزاست قلعه دهر
پی تحصن خود فکر باره کن ای دل
پیاده گر بودت پای کوته آشفته
عزیمت در حیدر سواره کن ای دل