آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۰

حسن بدیع تو ای خجسته شمایل

فتنه ایام گشت و شور قبایل

بار دل عاشقانت زلف دو تا کرد

ورنه نبودی بدین صفت تمایل

از که بپوشم حدیث عشق که باشد

چهره و اشکم بدرد عشق دلایل

خواهی اگر خم نشین شوی چو فلاطون

در خم باده بشو کتاب فضایل

مشکلی افتاده بود نقطه موهوم

کرد به حرفی لب تو حل مسائل

بندد اگر بت پرست رشته زرنار

بر بت رویت چراست زلف حمایل

گفته آشفته پیش زلف تو گفتی

هر دو برقص آمدند سامع و قائل

وصل تو جانانه بود قسمت جانم

گر نشدی جان میان ما و تو حایل

عشق علی شست نقش مهر بتان را

ملت احمد نمود نسخ اوایل