آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۱

عاقلان دیوانه تدبیر عشق

عاشقان را خانه در زنجیر عشق

گر در این میدان کشد طفلی کمان

ترسمش گردد نشان تیر عشق

نازم این آب و هوا کز هر طرف

شیرها بینی همه نخجیر عشق

رهروان را برد تا دیر مغان

لوحش الله از صفای پیر عشق

گر بود در آتش شوقت ثبات

بر مس قلبت خورد اکسیر عشق

نیست او را آرزوی آب خضر

هر که آمد کشته شمشیر عشق

فاش گوید می کشم عشاق را

هست اندر راستی تزویر عشق

ای بسا دل کز غمت ویرانه شد

تا که آبادش کند تعمیر عشق

گر قلم گردد شجر دریا مداد

عاجز آید از پی تحریر عشق

شوکت شاهان عالم بشکند

چون بجولانگه درآید میر عشق

دامن آلاید هوسناکی اگر

حاش لله گر بود تقصیر عشق

عشق آن معنی که لاینحل بماند

حسن خوبان میند تفسیر عشق