عشقِ پیرانهسرم انگیخته در دل نشاط
بر هوا گستردهام از نو سلیمانوَش نشاط
پرچم زلف بتی افکند بر سر سایهام
تا زنم بر بام گردون پرچم عیش و نشاط
۳
قافلهسالار عشقم کاروان پربار دل
مشتری مغبچگان و کوی میخانه رباط
اختلاط ماه و تو هست از ازل چون نور و چشم
گر به چشم مردمانم نیست پیدا اختلاط
ربط جان زآن تار زلفینِ دوتا کی بگسلد
تا که باشد در میان جان و جانان ارتباط
۶
دست معمار وجودم چون بنا کرد از ازل
خشت من از عشق کرد و مهر مَهْرویان مَلاط
مادر گیتی مرا در پای خُم زاد از ازل
دایهام شد میْفروش و خاک میخانه قماط
احتیاطی داشتم از دیدن روی بتان
ناگهان تیر نظر از دست برد آن احتیاط
۹
عیش باقی جوی در کوی مغان منزل گزین
در بسیط خاک چون نبود بساط انبساط
درگه پیر مغان خاک نجف دارالامان
این صراط مستقیم آشفته و نعم الصراط
سعی کن ای دل که تا گردی غبار درگهش
تا کله گوشه ز کیوان بگذرانی از نشاط