دلی کز هجر طاق ابرویت طاقت بود طاقش
بزن با ناوک مژگان که از جانست مشتاقش
اگر مستی بدور عشق بسته عهد مستوری
بیک پیمانه بشکن ساقیا پیمان و میثاقش
خوشا طوفانی بحری که گردابش بود ساحل
خوشا مسموم عشق تو که باشد زهر تریاقش
نشد گر آفتاب می زشرق جام زر طالع
چرا تابید مستان را بجان انوار اشراقش
بگردان مطرب آهنگ مخالف را در این پرده
حصاری را بدست آور که شد مغلوب عشاقش
پر پروانه را چون سوخت شمع آتش بجان آمد
که از سوز درون خویش آگه شد زاخراقش
عبث آشفته جستن از منافق کام دل تا کی
بخواه از پیر میخانه که بس عام است انفاقش
علی آن ساقی کوثر علی شاه سخاپرور
که باشد ریزه خوار خوان همه امکان و آفاقش
بود چون طلعت تو مه اگر او را دهن باشد
بود چون قامت تو سرو اگر سیمین بود ساقش