آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۱

آن را که با تو نیست مجال کنار و بوس

بر عمر رفته شب همه شب میخورد فسوس

ما را که گوش پر شده زآواز طبل عشق

از نوبتی چه باک که کوبد ببام کوس

عاشق که گوش و هوش بگفتار یار داد

حاشا که جا بگوش دهد گفته خروس

از پرتو جمال تو آتش پدید شد

سجده از آن کنند بر آتشکده مجوس

شرطست صلح عاشق و معشوق در جهان

گو جنگ باش در عرب و هند و رم و روس

گردد نشان تیر نظر گر برزم عشق

رستم بخاک و خون بطپد همچو اشکبوس

گر در حریم عشق روی عقل کن نثار

در حجله رو نما طلبد لاجرم عروس

گو از کمان چرخ ببارد هزار تیر

آشفته را پناه بود چون حریم طوس

دستی که جز بدامن یار است گو ببر

در قطع عضو هست علاج شقا قلوس