آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۰

شب قدر است این یا صبح نوروز

که کوکب سعد گشت و بخت فیروز

نباشد در شب قدر این سعادت

ندارد این صباحت صبح نوروز

بشیر از مصر می‌آرد بشارت

که کنعان نور دیگر دارد امروز

ز نو آتشکده از پارس برخاست

بشارت بر به پیر آتش‌افروز

دل ار نالد شبی در دام زلفت

نگیری خرده از مرغ نوآموز

سلامت بگذر ای زاهد سلامت

چه می‌خواهی ز عشق عافیت‌سوز

بگیرم گوش از گفتار ناصح

اگر گوید ز خوبان دیده بردوز

رسید آن برق عالم‌سوز از راه

برو چندان که خواهی خرمن اندوز

نورزی غیر عشق آل طه

طریق عشق زآشفته بیاموز