آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

بی گل رویت یکیست بوی گل و نیش خار

فرش حریر است خار در ره جویای یار

مجمر روی تو را خال مجاور شده

کی بود اسپند را بر سر آتش قرار

فرق من و شیخ شهر چیست بگویم تمام

او بعمل نازد و ما بتو امیدوار

اشترت ار در قطار هست بر او بار نه

من که گسستم قطار چند کشی زیر بار

لاجرمم زینهار بر در حیدر کشد

ترک ستمکار من بسکه خورد زینهار

تیر گر از شست تست طعم رطب بخشدم

زهر گر از دست تست چیست می خوشگوار

بنده آنم که خفت جای نبی بر سریر

غیر بگو خوش برو تو زپی یار غار

تا بخدا بنده شد شیر خدا دست حق

او بهمه کاینات گشت خداوندگار

دفتر آشفته را غیر مدیح تو نیست

شایدش از این مدیح بر دو جهان افتخار