آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

چه ای زلف که گه مشگ دهی گه عنبر

که بود چین و ختا در همه چینت مضمر

تو و داود زره گر شده بی آتش لیک

او زره ساخت زآهن تو زمشک و عنبر

سبحه شیخ زتو پاره و زنار مغان

هم مسلمان زتو در شکوه بود هم کافر

گه زنی مروحه بر آتش دلهای کباب

گه شوی عود و زخط دود کنی در مجمر

گاه از سحر بپوشی ید بیضا از خلق

گه شوی در کف موسی پی معجز اژدر

مار ضحاک شوی گاه و کنی رخنه بمغز

گاه هندو شوی و سجده کنی بر آذر

گر تو هندوئی و خورشید پرستی ایزلف

بالش از ماه چرا کردی و ازخور بستر

گه مجاور شده ای بر سر چاه بیژن

گه کمند از تو کند رستم و طوس و نوذر

سختتر از زرهی نرم تر از ابریشم

بسیاهی شب هجران به درازای محشر

گا زنجیر شوی از پی تدبیر جنون

گاه دیوانه کنی خلق چو دیو کافر

گرنه فتراک علی صاحب تیغ دو سری

از چه آویخته ای خویش بر ابروی دو سر

لاجرم زآن شده آشفته بقید تو اسیر

که شبیه است شکنجت بکمند حیدر