آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹

با تیغ بر سرم تاخت آن ترک ماه منظر

ماهی هلال بر کف مهری کشیده خنجر

چشمان دو ترک خوانخوار ابروی چون دم مار

عقرب دو زلف جرار آکنده خوی بمنظر

بگشوده چین گیسو کرده گره بر ابرو

خائیده لب بدندان بر لعل سوده گوهر

برجسته از شکر خواب وز خشم در تب و تاب

پر از عتاب عناب آلوده زهر و شکر

پوشیده ترک مستش از خط سبز خفتان

زلف زره مثالش داودوش زره گر

مشکینه درغ گیسو پوشیده دوش بر دوش

از کاکل معنبر مغفر نهاده بر سر

لشکر کشیده مژگان غمزه بر او سپهبد

با این سپه همی کرد تسخیر هفت کشور

زآن ساعد بلورین و آن پنجه نگارین

بس خون روان زدیده بس دستها به داور

خال و خط نگاهش با چشم دل سیاهش

بهر شکست اسلام پیوسته خیل کافر

تن بود سیم خام و آهن در او نهفته

دل بود سنگ خارا رخ آینه سکندر