بخور مجلس عاشق نه از عود است و نه عنبر
که یاد زلف و خالش عود و عنبر سینهاش مجمر
بهشت ماست میخانه در او مغبچهٔ ساقی
که حورش هست خدمتکار و غلمانش بود چاکر
بیمن عشق در منظر بهشتیطلعتی دارم
به لطف جنت و حورا به رنگ طوبی و کوثر
چه ترکی در کدامین خیل کاندر رزم جانبازان
گه از نافه زرهپوشی گه از عنبر کنی مغفر
نخواهد پارسا ماندن بتی در پارس ای بت رو
اگر لعلت فروشد باده و چشمت دهد ساغر
به جز زلف دلاویزت که بر آن چهره مایل شد
که بر مه سلسله بندد که بر خور مینهد چنبر
تو را تا غیر آمد ای گل نوخیز بر بالین
گه از خارم بود بالین گه از خارا کنم بستر
نوای عشق عاشق را به وجد آرد نه چنگ و نی
چه سود ار زهرهٔ چنگی بود در بزم خنیاگر
ندارم منت از رضوان که بخشد کوثر و حورم
که ما را پیر میخانه به جامی کرده مستظهر
علی آن مظهر رحمت مقیم خلوت وحدت
که باشد سلسبیل و کوثرش در جام می مضمر
نه تو آشفتهای در حلقه زلفش بزن چنگی
اگر آسودگی خواهی بیا زین سلسله مگذر