آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵

آهوی تو شیر کرده نخجیر

گیسوی تو مه کشد بزنجیر

ای سوره نور صورت تو

خط تو بر او نوشته تفسیر

کردند به بندگیت اقرار

خوبان ختا بتان کشمیر

دل بتکده شد زمهر رویت

شاید اگرم کنند تکفیر

از آب سرای میفروشان

شستیم زسینه نقش تزویر

آن بت چو به بتکده درآمد

زاصنام بلند گشت تکبیر

در خواب بهشت عدن دیدم

دوشم بوصال رفت تعبیر

عشق تو که گنج شایگان است

ویرانه دل نمود تعمیر

آن تیر دعا که در کمان بود

از شست برفت امشب آن تیر

تا عهد بطره بتان بست

آشفته گسست عقد تدبیر

زلف تو کمند آفتاب است

ابروت بمه کشیده شمشیر

آنان که بتان چین پرستند

روی تو نکرده اند تصویر

در معرض حشر و روز پرسش

ایدست خدا تو دست من گیر

تقدیر من است اگر چه دوزخ

در کش قلمی بخط تقدیر