شمع گر هر نفسی انجمنی بگزیند
چشم پروانه بجز پرتو او کی بیند
مور خط بر لب شیرین تو گر کرده هجوم
مور گو خوشه ای از خرمن حسنت چیند
زآشیان بلبل شیدا چو پرافشان گردد
حاش لله که بجز با گل خود بنشیند
قطره پیوست چو با بحر و چو ذره با مهر
نسزد گر خودی خود زمیانه بیند
روح آشفته که ازخاک درت پرورده
گرد تن تا نفشاند بدرت ننشیند
سر سپرده به تو درویش تو ای دست خدا
به ولایت که اگر جز تو ولی بگزیند