گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصرخسرو

بباید دانستن که ازلی مر چیزی را گویند که او را آغاز نباشد و ابدی مر چیزی را گویند که او را آنجام نباشد . و چون گویی ازل و ازلیت و ازلی مثال آن نزدیک گردانیدن است ، و همچنان گویی که آتش و آتشی و آتشین . آتش آنست که او از عالم کناره زبرین گرفته است و صفت او گرم و خشک است از طبایع ، و آتشی آنست که آتش بدان معنی از دیگر چیزها جداست بران روی که آن معنی جز آتش را نیست ، و مر آنرا از آتش جدا یابند و آن معنی را فضل خوانند اندر حدود منطق ، و آن مثال بر مثال وحدت است که آن جز مر واحد را نیست مرو را از واحد جدا نیابند ، واحد به وحدت از آتش و آتشین جداست ، و آتشین چیزی را گویند که او را از آتش کرده باشند و آن صورتی باشد از آتش محض کرده ، چنانکه صورتی کنند از چوب و مرورا چوبین گویند . اکنون چون مثال نمودیم از محسوسات اندر معنی ازل و ازلیت و ازلی گوئیم که ازل ابداع است محض که از مبدع حق پدید آمد بی هیچ علتی و مرورا آغاز نبود ، از بهر آنک آغاز چیز علت او باشد ، و چون ابداع علت همه علتها بود خود او آغاز بود ، مر آغاز را آغاز لازم نیاید ، و مر او را امر خوانند و کلمت خوانند ، و این نام مرو را لازم آمد از بهر بی آغازی او . ازلیت مران بهره را باید دانستن که عقل اول از کلمت باری بود ، آن بهر بهر بزرگ است و هویت عقل بدان دانستن که عقل بدان بهره اشارت پذیرفت و زانچ فرود ازو پدید آمد از بهر جدا شد . پس آن بهره ازلیت است . اما ازلی خود عقل است که ازل بی میانجی بدو پیوسته است ، و هیچ چیز دیگر را این خاصگی نبود و نخواهد بودن بامر باری که مر عقل راست .

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode