گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

بی زحمت تو با تو وصالی است مرا

فارغ ز تو با تو حسب حالی است مرا

در پیش خیال تو خیال است تنم

پیوند خیال با خیالی است مرا

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

غم کرد ریاض جان مه و سال مرا

آئینه ندارد دل خوشحال مرا

صیاد ز بس که دوستم می‌دارد

بسته است در آغوش قفس بال مرا

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

دل خاص تو و من تن تنها اینجا

گوهر به کفت بماند و دریا اینجا

در کار توام به صبر مفکن کارم

کز صبر میان تهی‌ترم تا اینجا

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

ای دوست غم تو سربه سر سوخت مرا

چون شمع به بزم درد افروخت مرا

من گریه و سوز دل نمی‌دانستم

استاد تغافل تو آموخت مرا

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

عشق تو بکشت عالم و عامی را

زلف تو برانداخت نکونامی را

چشم سیه مست تو بیرون آورد

از صومعه بایزید بسطامی را

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

می‌ساخت چو صبح لاله‌گون رنگ هوا

با توبهٔ من داشت نمک جنگ هوا

هر لکهٔ ابرم چو عزائم خوانی

در شیشه پری کرد ز نیرنگ هوا

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

 

عیسی لب و آفتاب روئی پسرا

زنار خط و صلیب موئی پسرا

لشکرکشی و اسیر جوئی پسرا

خاقانی اسیر شد چه گوئی پسرا

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

ای تیر هنر صهیل و برجیس لقا

شعری فش و فرقدفر و ناهید صفا

پیش رخ تو ماه و سماک و جوزا

خوارند چو پیش مهر پروین و سها

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

 

پذرفت سه بوس از لب شیرین ما را

یک شب به فریب داشت غمگین ما را

گفتم بده آن وعدهٔ دوشین ما را

دستی بزد و نکرد تمکین ما را

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

ای دوست اگر صاحب فقری و فنا

باید که شعورت نبود جز به خدا

چون علم تو هم داخل غیر است و سوی

باید که به علم هم نباشی دانا

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱

 

از من شب هجر می‌بپرسید حباب

دریای غمم کدام آرام و چه خواب

در دل بود آرام و خیالی هر موج

در دیده خیال خواب شد نقش بر آب

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲

 

سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب

بار همه خار و خس کشیدیم چو آب

آخر به وطن نیارمیدیم چو آب

رفتیم و ز پس باز ندیدم چو آب

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

 

بختی دارم چو چشم خسرو همه خواب

چشمی دارم چو لعل شیرین همه آب

جسمی دارم چو جان مجنون همه درد

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

ای تیغ تو آب روشن و آتش ناب

آبی چو خماهن، آتشی چون سیماب

از هیبت آن آب تن آتش تاب

رفت آتشی از آتش و آبی از آب

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

خاقانی را ز بس که بوسید آن لب

دور از لب تو گرفت تبخال از تب

آری لبت آتش است خندان ز طرب

از آتش اگر آبله خیزد چه عجب

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

 

طوطی دم دینار نشان است آن لب

غماز و دو روی از پی آن است آن لب

زنهار میالای در آن لب نامم

کآلودهٔ لب‌های کسان است آن لب

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷

 

گر من به وفای عشق آن حور نسب

در دام دگر بتان نیفتم چه عجب

حاشا که چو گنجشک بوم دانه طلب

کان ماه مرا همای داده است لقب

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸

 

از عشق بهار و بلبل و جام طرب

گل جان چمن بود که آمد بر لب

لب کن چو لب چمن کنون لعل سلب

جان چمن و جان چمانه بطلب

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

آمد به چمن مرغ صراحی به شغب

جان تازه کن از مرغ صراحی به طرب

چون بینی هر دو مرغ را گل در لب

بنشین لب جوی و لب دلجوی طلب

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

خاقانی اگرچه در سخن مردوش است

در دست مخنثان عجب دستخوش است

خود هر هنری که مرد ازو زهرچش است

انگشت نمای نیست، انگشت‌کش است

خاقانی
 
 
۱
۲
۳
۱۸
sunny dark_mode