آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

عکس ساقی بقدح نه می گلگون پیداست

مینماید بدرون آنچه زبیرون پیداست

این نه خط گرد رخ دوست خطا کرده نظر

دود دل زآینه آنرخ گلگون پیداست

طلب خیمه لیلی چه کنی ای مجنون

لیلی از هر طرف از دشت و زهامون پیداست

خواستم تا کنم انکار زقاتل چکنم

که از آن پنجه سیمین اثر خون پیداست

هر چه خوبیست در آنجا مه نهانست چو جان

هر چه ناز است از آن قامت موزون پیداست

هست اندر اثر نظره ساقی پنهان

آنچه در جام می و نشئه افیون پیداست

لاجرم فیض زخم یافت بمیخانه عشق

سر حکمت که از آثار فلاطون پیداست

تا کجا دوش کشیدی می گلگون کامشب

اثر باده ات از آن لب میگون پیداست

همچو آئینه زبس صاف شد از صیقل عشق

همه لیلاست که از چهره مجنون پیداست

هر گرفتار نه مفتون خم طره تست

این نشان نیک در آشفته مفتون پیداست

مهر حیدر به نهان خانه دل طالع شد

همچو خورشید که برگنبد گردون پیداست